کد خبر: ۵۵۶۷
۲۱ تير ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۵

زندگی «قشنگ» در هزارتوی تاریخ

جمشید قشنگ، پژوهشگر تاریخ شفاهی مشهد، خودش را مدیون اوسنه‌گوهای روستای گوارشک می‌داند.

سرش را بالا می‌برد. کاغذ‌باد‌های سفید بین زمین و هوا در نوازش ملایم باد می‌رقصند. کفترباز‌ها لته‌ای دراز را بالای سرشان روی بام‌ها می‌چرخانند. آسمان مشهد در دهه ۴۰ پر است از کبوتر‌های رنگ‌به‌رنگ و کاغذ‌باد‌های سفید. انگار پیشه شایع خیلی از جوانک‌های آن روز‌ها، کفتربازی عصر‌های تابستانی است و کودکان کوچه‌ها هم برای اینکه کم نیاورند، کاغذ‌بادهایشان را می‌پرانند. جمشید یکی از پسربچه‌های کوچه حوض‌شیر است که کاغذ‌بادش اوج می‌گیرد.

حالا برای جمشید قشنگ که بیش از سه دهه است ساکن بولوار اندیشه قاسم‌آباد است، زندگی از همان کاغذ‌باد‌ها مرور می‌شود. شاید اگر پدرش در سی‌و‌هفت‌سالگی نمی‌رفت، او کشتی‌گیری قدر شده بود؛ درست مثل پدر و عمو یا برادر و دیگر مردان خانواده‌شان در روستای گوارشک.

اما او از اوسنه‌های استخوان‌دار ننه‌کلون (مادربزرگ) گوارشک رسیده به حالای زندگی‌اش؛ نویسنده کتاب «افسانه دکترشیخ» است و نوشتن خاطرات دکتر محمدکوثری را هم یک‌سال‌و‌نیم است که آغاز کرده.

در‌حال جمع‌آوری خرده‌روایت‌های کتاب «اوسنه‌های چارقد‌آبی» هم هست و کانالی دارد که از همه کشور، افرادی آن روایت‌ها را با صوت می‌خوانند و در آن کانال منتشر می‌کنند. او بیش از هزار ساعت روایت صوتی ثبت‌شده در حوزه تاریخ شفاهی آستان‌قدس مشهد دارد و همچنین تحقیقی وسیع درباره تاریخچه خشک‌سالی در خراسان.

کتاب «معجزه اشک‌ها» یش هم توسط انتشاراتی در قم به چاپ رسیده است. او کارشناسی و کارشناسی‌ارشد تاریخ را از دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی دارد، اما مدرک دکترایش بعد‌از گذر این سال‌ها هنوز لنگ تبدیل وضعیتش مانده است.

 

زندگی «قشنگ» در هزارتوی تاریخ

 

اوسنه‌ها از همان روز‌ها در خونم می‌جوشیدند

زندگی برای جمشید قشنگ به دو بخش تقسیم می‌شود. در مشهد متولد شد، اما بسیاری از روایت‌های اصلی زندگی‌اش مربوط‌به روستای گوارشک است که تابستان‌ها و تعطیلاتش را در آن سپری می‌کرد.

آن محله قدیمی مشهد، آن روستا و اوسنه‌هایش، زندگی این روز‌های اوسنه‌گوی قهار قاسم‌آبادی را رقم می‌زنند؛ می‌گوید: من در یک محله قدیمی در کوچه حوض‌شیر که بعد‌ها «کارون» نام گرفت و در حوالی «کوچه‌زردی» بالاخیابان بود، به دنیا آمدم، اما خیلی از تابستان‌ها را به روستای اجدادی و تاریخی‌مان، گوارشک، می‌رفتیم؛ همان روستایی که خاکش کشتی‌گیر و اوسنه‌پرور بود.

من خاطره‌های بسیاری از بالارفتن از درختان گوارشک، رفتن سر قنات‌ها، از «اخکوک»‌دزدی‌ها و غوطه‌خوردن در آب رودخانه دارم. آنجا گرفتن «بولبَیَخ»‌ها (پرستوها)، نگاه‌کردن و آزاد‌کردنشان که در سقف شیروانی خانه‌ها هم لانه داشتند، یکی از تفریح‌های روستا بود.

در همان روستا با اوسنه‌ها و قصه‌ها در گویش محلی آشنا شدم و از همان زمان، مدت‌ها در این قصه‌ها گم می‌شدم، غافل از اینکه اوسنه‌ها از همان روز‌ها در خونم می‌جوشید. بیشتر اوسنه‌های کامل و بدون نقص را کسانی تعریف می‌کردند که سنشان بیشتر بود و حافظه خوبی هم داشتند، اما حتی نوجوانان در گوارشک جمع می‌شدند و اوسنه می‌گفتند.

 

کشتی‌گیری آبا و اجدادی «قشنگ»‌ها

کشتی یک رسم آبا و اجدادی در روستای گوارشک بود و مهارتی بود که نسل‌به‌نسل منتقل می‌شد؛ یکی از سرگرمی‌های عروسی‌ها و اعیاد هم بود. در مشهد هم گود‌های کشتی در میل‌کاریز، میدان فردوسی و محدوده آرامگاه فردوسی قرار داشت. برخی جشنواره‌ها مانند جشنواره توس نیز برگزار می‌شد که از سراسر خراسان برای کشتی به آن می‌آمدند.

در خون خاندان قشنگ، کشتی و ورزش‌های پهلوانی، حتی بیشتر از اوسنه‌ها، می‌جوشید. نشان به آن نشان که شادروان حاج غلامرضا، پدر جمشید قشنگ، در کشتی با‌چوخه بسیار معروف بود و عمویش، محمود قشنگ، قهرمان شصت‌وهشت‌کیلویی تیم ملی بود و برادرش، حمید، چندین‌بار پهلوان ایران شد و بازوبند پهلوانی را پس از شادروان پهلوان وفادار به مشهد برگرداند. خود جمشید هم در دوران راهنمایی کشتی می‌گرفت و در بخش دانش‌آموزی به مقام دوم دست یافت.

خاطره آن روز را خوب به یاد دارد که امیررضا خادم هنوز مشهور نشده بود و یک‌بار در سالن کشتی شادروان محمدعلی صحرایی با هم کشتی گرفتند؛ «مبارزه ما به طول انجامید و هیچ‌کدام امتیازی نگرفتیم. جالب است که بعد‌ها در ذهن امیررضا باقی مانده بود و به برادرم که کشتی‌گیر است، گفته بود جمشید، برادرت، هم اگر ادامه می‌داد، کشتی‌گیر خوبی می‌شد.»
پدر جمشید در سی‌و‌هفت‌سالگی فوت کرد؛ همان زمانی‌که جمشید هنوز کلاس سوم ابتدایی بود. این اتفاق ورق زندگی او را برگرداند و از کشتی فاصله گرفت. معتقد است: فکر می‌کنم اگر پدرم زنده بود، من هم در

کشتی قهرمان می‌شدم، همان‌طورکه برادرم حمید هم اگر پدرم زنده بود، قهرمان جهانی می‌شد. برادر دیگرم، حسین، هم استعداد خوبی در کشتی داشت و چنگیز عامل، که شاهد یکی از مبارزه‌هایش بود، گفته بود بسیار عالی بازی می‌کند.

 

کوچه حوض‌شیر به‌دلیل آن شیر آب فشاری بالای آب‌انبار معروف بود

دویدن و کاغذ‌بادبازی و گل کوچک بازی‌کردن‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های قدیمی کوچه حوض شیر همچنان در کودکی و نوجوانی جمشید قشنگ ادامه داشت. او خوب یادش است که این نام به‌دلیل وجود آب‌انباری که شیر آبی فشاری داشت و مردم از آن آب برمی‌داشتند، بر این کوچه نشسته بود و بعد‌ها به «کوچه کارون» معروف شد.

آن کوچه برای مشهد خیلی کلیدی بود؛ چون به نقاط مختلف شهر راه داشت؛ به کوچه‌زردی بالاخیابان، کوی نصیرزاده و بن‌بست فلکه صاحب‌الزمان (عج)؛ به کوچه دکتر شیخ و دروازه‌قوچان و به کوچه باغ‌سنگی و میدان سعدی نیز راه داشت. از بازی‌های آن زمان بازی «هرو»، «هفت‌سنگ»، «خرپلیس» و «توشله‌بازی» و... بود، اما برای بچه‌های آن روزها، کاغذباد‌بازی چیز دیگری بود.

جمشید قشنگ درباره آن محله قدیمی تعریف می‌کند: من در همان بافت قدیمی مشهد بزرگ شدم. به دبستان باغچه‌بان می‌رفتم. مدرسه راهنمایی‌ام «سالیانی» و «جوینی» بود و در دبیرستان «شهیدفرازی» در خیابان شاهرخ‌جنوبی (مطهری جنوبی امروز) ادامه تحصیل دادم. رشته من در دبیرستان تجربی بود. دیپلم را که گرفتم و بعد هم نوبت سربازی رسید.

 

۲ سال بورسیه وزارت علوم در دانشکده ادبیات

دیپلم را در رشته تجربی گرفت، اما بعد از سربازی در کنکور، سراغ علاقه اش در رشته انسانی رفت. در رشته تاریخ دانشگاه‌های تهران و تبریز قبول شد، اما، چون مشمول قانون رتبه اولی‌ها بود، می‌توانست در شهر خودش هم ادامه تحصیل دهد و از سال‌۶۸ پشت نیمکت‌های کلاس‌های گروه تاریخ در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی نشست؛ می‌گوید: از همان ترم اول، جزوه‌هایم هواخواه بسیاری پیدا کرد. نخستین نمره بیست را از گروه تاریخ دانشگاه برای پایان‌نامه محلی‌ام با عنوان «مشهد و کودتای ۲۸‌مرداد» گرفتم.

خیلی‌ها برای تکمیل تحقیقاتشان در این زمینه به پایان‌نامه من استناد کردند. در آن مقطع، دانشجوی رتبه اول و ممتاز شدم. دوسال بورسیه وزارت علوم در دانشکده ادبیات بودم و در ماه ۱۸ هزارتومان حقوق می‌گرفتم. بعد هم در مقطع ارشد رشته تاریخ همان دانشگاه تحصیل کردم و دکترا را نیز همان‌جا پذیرفته شدم، اما به‌دلیل انجام‌نشدن تبدیل وضعیتم، دکترا به سرانجام نرسید. بعداز مقطع ارشد، نُه‌سال‌و‌نیم مدرس دانشکده ادبیات بودم و با عشق به دانشجو‌ها تدریس می‌کردم.

 

زندگی «قشنگ» در هزارتوی تاریخ

 

ایده موزه مرکز تاریخ شفاهی

در دوره ارشد، با دانشجو‌ها به ترکمنستان سفر کردند و یکی از همکاران دانشگاه در آن سفر قصد داشته بر‌خلاف قانون عمل کند که جمشید قشنگ منصرفش می‌کند؛ این قضیه به دشمنی‌هایی انجامید که در‌نهایت سبب شد او با تمام عشقی که به تدریس و دانشجویانش داشت، پس‌از یک دهه خدمت با سختی بسیار از دانشگاه برود.

برگزاری بیشترین سفر‌های علمی دانشجویی، پرورش اندیشه‌های نو، تشکیل سه صندوق قرض‌الحسنه، ارائه وام بلاعوض و کارآفرینی، از کار‌هایی است که او از بهمن سال‌۷۷ تا مرداد‌۸۷ برای دانشجویانش انجام داده است. همچنین طرح مرکز تاریخ شفاهی دانشگاه توسط جمشید قشنگ مطرح شد؛ پیشنهاد موزه دانشکده ادبیات از دیگر خلاقیت‌های او طی ۱۰‌سال خدمتش است.

خودش درباره تجربیات آن سال‌ها می‌گوید: دانشجویانم بسیار با من همراه بودند و برای تشکیل آن موزه هر‌چه را داشتند، به موزه آوردند و موفق شدیم. من پیشنهاد موزه مرکز تاریخ شفاهی دانشکده ادبیات را مطرح کردم که دانشجو‌ها از آن بسیار استقبال کردند.

 

همه‌چیز داشت آماده می‌شد برای رسیدن به آرزوهایم

بعد از آن مرحله در سال‌۸۹ ابوالفضل حسن‌آبادی، مدیر مرکز تاریخ شفاهی، از او دعوت می‌کند که به مرکز تاریخ شفاهی آستان قدس برود. قرار بر این می‌شود که تا تکلیف بازگشت به دانشگاه مشخص نشده است، در‌کنار آن‌ها بماند و برای مصاحبه‌های تاریخ شفاهی همکاری کند.

قشنگ می‌گوید: اول زمان‌هایی کوتاه را در مرکز پژوهش‌های آستان قدس می‌گذراندم و بعد کم‌کم این زمان‌ها بیشتر شد؛ چون دیدم مرتبط با علائقم است و می‌توانم برای کتاب افسانه دکترشیخ هم که باید تکمیل می‌شد، از آن مصاحبه‌ها استفاده کنم.

انگار همه‌چیز آماده شده بود برای رسیدن من به آرزوهایم. وقتی برای مصاحبه می‌رفتم، از همه می‌پرسیدم از دکتر شیخ هم اطلاعاتی دارید؟ حتی در کارخانه قند هم که برای کار‌های تحقیقاتی تاریخ شفاهی رفته بودم، آن‌ها مدارک و پرونده دکتر شیخ را داشتند و برای افسانه‌ای که از ایشان می‌نوشتم، بسیار به من کمک شد.

تا‌کنون بیش از هزار ساعت گفت‌وگوی تاریخ شفاهی با افراد و شخصیت‌های مختلف و شغل‌های مختلف تهیه کرده است و این کار هنوز ادامه دارد. در‌کنار بحث تاریخ شفاهی آستان قدس برای ارگان‌های دیگر هم کار تاریخ شفاهی انجام می‌دهد؛ «برای روابط عمومی شهرداری مشهد تحقیق درباره تاریخ شفاهی شهرداران مشهد پیش و پس از انقلاب را انجام دادم.»

«پیشگامان حمل‌و‌نقل شهری مشهد»، «تاریخ شفاهی بازار رضا (ع)»، «تاریخ شفاهی دانشکده ادبیات و مهندسی»، «تاریخ شفاهی کتابخانه دکتر علی شریعتی»، «تاریخ شفاهی دانشکده ادبیات و مهندسی» و «تاریخ شفاهی خشک‌سالی مشهد» از موضوعاتی است که برای ارگان‌های دیگر انجام داده است.

 

زندگی «قشنگ» در هزارتوی تاریخ

 

۸سال زمان برای کتاب جهانی دکتر‌شیخ

از همان سال اول که به مرکز تاریخ شفاهی آمد، افسانه دکتر شیخ را آغاز کرد. روایت زندگی دکترشیخ تا هشت‌سال زمان برد و دانشگاه علوم پزشکی گناباد، کتاب او را با عنوان «افسانه دکتر شیخ» چاپ کرد. این کتاب به شهرستان‌ها، استان‌ها و حتی خارج از کشور رفت و او توانست با این کتاب، دکتر‌شیخ را به ایرانیان داخل و خارج از کشور معرفی کند و یاد او را زنده نگه دارد. معتقد است: این کتاب یادگاری جهانی برای مردم مشهد شد و برای جامعه پزشکی دنیا.

بعد از آن علاقه پیدا کرد که زندگی‌نامه پزشکان اسطوره‌ای را بنویسد، آن‌هایی که به سوگند پزشکی وفادار ماندند. کتابی که یک‌سال‌و‌نیم است به‌همراه خانم مریم فقیه در دست نوشتن دارند، زندگی‌نامه شادروان دکتر محمد کوثری است که روایتی شبیه دکتر شیخ دارد و در‌نهایت به تربت‌جام می‌رود و در مراحل آخر نگارش قرار دارد.

 

عالم زیبای نوشتن در اتوبوس خط ۸۳۱

به نظر جمشید قشنگ که ساکن یکی از مجتمع‌هایی است که برای هیئت علمی دانشگاه ساخته شد، قاسم‌آباد همان سبک و سیاق زندگی آپارتمانی را دارد؛ ویژگی‌هایی مانند مردم گرفتار و ارتباط کمتر با همسایگان از ویژگی بارز شهروندان این قسمت از شهر است. خوبی اینجا هم خیابان‌های بزرگ است و جای پارک کافی.

می‌گوید: من از اتوبوس‌رانی بسیار راضی هستم. اینجا با یک اتوبوس مستقیم به حرم می‌روم. طولانی‌ترین مسیر شهری همین اتوبوس گردشگری خط‌۸۳۱ است، اما من راضی‌ام؛ چون در آن می‌توانم عالم زیبای خواندن و نوشتن را تجربه کنم.

اتوبوس‌نوشت‌هایم سبک و سیاق خود را دارند و الهامی از رخداد‌های داخل اتوبوس هستند که اوسنه‌ای را در ذهنم به تصویر می‌کشند و همان را کلمه می‌کنم. این روز‌ها نوشتن‌های مکرر درس‌های خوبی به من داده‌اند.

سخت معتقدم هر‌کسی که ظلمی به او شده است، فارغ از رسیدن یا نرسیدن به حق، باید پیام مظلومیتش را به دنیا برساند و در راه آرزوهایش هم تلاش کند. من تا این لحظه هنوز با دانشگاه فردوسی تسویه‌حساب نکرده‌ام و همه تلاشم را می‌کنم تا بتوانم دوباره به آنجا برگردم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44